کد مطلب:53796 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:265

وصیت عمر در بستر بیماری











فیروز به قصد از پای درآوردن عمر جراحات مهلكی بر خلیفه وارد ساخت تا جایی كه توانست شش نقطه از بدن عمر را مجروح نماید كه از همه عمیق تر پارگی زیر شكم خلیفه بود. عمر مردی نیرومند بود و از جراحات وارده بر شانه و بازوان وی می توان حدس زد كه او در هنگام حمله فیروز از خود دفاع كرد و شاید به وسیله ی تازیانه ای كه همیشه با خود داشت، فیروز را مضروب نموده و به او مهلت نداده بود كه ضربه های بیشتر و كاری تری به نقاط حساس بدن عمر وارد كند. پزشكان جراحات عمر را معاینه كردند و شروع به مداوا نمودند تا جایی كه عمر تا حدودی امیدوار شد كه زخمها بهبود خواهد یافت و سلامتش به وی باز می گردد، از این رو گفته بود:

«اگر زنده ماندم یك سال در میان مردم می گردم و به كارشان رسیدگی می كنم زیرا می دانم كه شكایتها و حاجتهای آنها به من نمی رسد و استانداران گزارش درستی به من نمی دهند و شاكیان به علت دوری راه نمی توانند بدون واسطه شكایت خودشان را به من تسلیم دارند» ولی درد و رنج جراحات وارده و خونهای فراوانی كه از زخمهای او ریزش كرده بود عمر را از پای درآورد و دانسته بود كه مرگ بزودی به سراغش می آید.

مدینه را هیجان بی سابقه ای فراگرفته و همه جا سخن از مرگ و زندگی خلیفه بود و از آینده ی حكومت اسلامی صحبت می شد، خبر سوء قصد علیه جان عمر بسرعت منتشر شد و چیزی نگذشت كه مردم شهرهای دور و نزدیك به مدینه آمدند و اعراب

[صفحه 154]

صحرانشین از چگونگی حادثه اطلاع یافتند و به سوی مدینه روان شدند.

هنوز آفتاب ندمیده بود كه مردم مدینه به خانه ی خلیفه روی آوردند تا از حال وی باخبر شوند. اكنون صبحگاه نخستین روزی است كه عمر در بستر خونین به سر می برد. بر اثر خونریزی از زخمها، خلیفه در ضعف شدید است ولی تمام قوای خود را متمركز كرده تا با دقت بشنود و پاسخ گوید.

علی بن ابیطالب «ع»، عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن عفان، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص و عده ای دیگر در كنار بستر خلیفه جمع شدند، چیزی نگذشت كه یكی از حاضرین گفت:

«ای امیرالمومنین، آیا بهتر نیست كه درباره ی جانشین خود سفارش كنی»

عمر به سوی پیشنهاد كننده و سایر افرادی كه در كنارش بودند رو كرد و گفت- این حق ابوعبیده جراح است كه به جایم نشیند. چون پیامبر گفته بود كه او امین امت است.[1] .

و پس از او سالم آزاد شده ابی حذیفه بر این كار سزاوار است كه پیامبر فرمود او خدا را سخت دوست می داشت، اما افسوس كه آنان اكنون زنده نیستند و به سوی خدا شتافتند.[2] .

مغیره بن شعبه خود را به نزدیك عمر رسانید و آهسته به وی گفت اگر امیرالمومنین قبول نماید نظرم این است كه عبدالله بن عمر جانشین پدر شود.[3] .

عمر گفت ای مغیره، درباره ی كسی رای می دهی كه او نمی تواند خود را از دست زنان خویش رها كند. او از طلاق دادن زن خود ناتوان است، چگونه می تواند كار امت را عهده دار شود، سپس روی به حاضرین كرد و گفت: «اگر در این كار خیری بوده است ما بهره خود را از خلافت دریافت كردیم و اگر غیر از این باشد همین اندازه كافی است كه از میان خاندان ما یك تن در مقام پس دادن حساب باشد» در این هنگام عمر چشمها را برهم گذاشت، شاید از درد و رنج زخمها بی حال شده بود و شاید می خواست در

[صفحه 155]

خصوص جانشین خود به تنهایی اندیشه كند و لازم دید كه قدری با خویشتن به سر برد، مردم دیدند عمر خاموش شد از كنار بسترش برخاستند و او را تنها گذاشتند تا قدری استراحت كند. دیری نپایید عمر چشم باز كرد و گفت بگویید:

علی بن ابیطالب، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، زبیر بن عوام، عثمان بن عفان، طلحه بن عبیدالله به نزد من بیایند.

طلحه بن عبیدالله از مدینه بیرون رفته بود او را نیافتند. پنج نفر بقیه در كنار بستر عمر جمع شدند. عمر آنچه به تنهایی بر آن اندیشه كرده بود به آهنگی دردمند به سخن گفتن آغاز كرد و گفت كه پیامبر خدا از این جهان رخت بربست از شما خشنود بود، من فكر كردم كه این كار نباید از بین شما بیرون رود.

سه روز پس از مرگ من به مدت سه روز شما پنج تن با یكدیگر مشورت كنید، اگر طلحه قبل از سه روز حضور یافت باید در اجتماع شما شركت كند و هرگاه او نیامد شما به كار خود بپردازید و یك تن را بین خود انتخاب و با او بیعت كنید تا مردم با او بیعت نمایند.[4] .

از میان حاضران یكی بدو گفت: یا امیرالمومنین ممكن است این كار به خوبی انجام نشود، بهتر است كه تو یك نفر را انتخاب نمایی، چنانكه ابوبكر تو را خلیفه نمود.

عمر این پیشنهاد را نپذیرفت و تاكید كرد كه این شش نفر باید با هم مشورت كنند و با یك نفر بیعت نمایند، من سفارش می كنم كه با هم موافق باشید و مخالف یكدیگر نباشید، چون اگر موافق باشید همه ی مردم با شما موافقند و اگر با هم مخالفت نمایید تمام مردم با شما مخالف خواهند بود. من تاكید می كنم كه شما در خانه ای بنشینید و با هم مشورت و تدبیر كنید و از خانه بیرون نروید تا بر یكی اتفاق نمایید، طلحه در این كار شركت خواهد داشت اگر او نیامد و بر یك نفر اتفاق كردید باید او را راضی كنید و از شما چه كسی تعهد می كند كه طلحه را راضی نماید.

سعد بن ابی وقاص گفت «ای امیرالمومنین من او را راضی می كنم، او هرگز مخالفت نمی نماید».

[صفحه 156]

عمر گفت: گمان من این است كه خلافت بین علی و عثمان خواهد بود و یكی از این دو نفر زمامدار خواهد شد. اگر عثمان زمامدار شود او مردی نرم طبیعت است و سفارش می كنم كه او نباید هرگز كارها را به بنی امیه بسپارد و آنها را بر مسلمانان مسلط كند. اگر علی خلافت را در دست گرفت او مردی شوخ طبع است ولی بسیار شایسته می باشد كه مردم را به راه حق وادار كند و سفارش می كنم كه كارها را فقط به بنی هاشم نسپارد.

وصیت من به زمامدار منتخب شما این است كه به مهاجران و انصار نیكویی كند و حرمت و عزت آنها را نگهدارد زیرا سربلندی و عظمت اسلام بعد از خداوند بزرگ و فرستاده اش از آنها می باشد و پیمان اهل ذمت را استوار نگهدارد، مادام كه خلیفه انتخاب نشده است صهیب پیشوای نماز مردم باشد، همین كه مردم از دفن من و مراسم آن فارغ شدند ابوطلحه ی انصاری باید اصحاب شورا را گرد آورد و بر آنها پاسدار باشد تا با یكدیگر اندیشه و تدبیر خلافت نمایند.

اگر پنج نفر یك نفر را برگزینند و یك نفر مخالفت كند آن یك تن باید كشته شود و اگر دو تن یكی را انتخاب كنند و چهار نفر دیگری را، رای اكثریت ملاك عمل خواهد بود و سر آن دو نفر باید از بدنهایشان جدا شود. اگر سه نفر یكی و سه نفر به دیگری رای دهند در این صورت حكمیت با عبدالله بن عمر خواهد بود.[5] .

به همین جهت عبدالله بدون این كه بهره ای از خلافت داشته باشد در شورای حضور خواهد داشت و اگر به رای عبدالله تن ندهند، آن طرف كه عبدالرحمن بن عوف در آنها است خلیفه از میان آنان خواهد بود.[6] در اجرای این وصیت مقداد بن اسود با ابوطلحه همكاری می نماید.

عمر چشم بر هم نهاد ضعف و سستی او فزونی گرفت تا جایی كه قدرت سخن گفتن نداشت.

آنانكه در كنار بستر او بودند برخاستند تا اطاق را خالی كنند، علی آرام از كنار بستر عمر كه به خون آغشته و رنگین شده بود برخاست و از اطاق خارج شد و از میان جمعیت راه خود را در پیش گرفت.

[صفحه 157]

مردم از وصیت عمر باخبر شدند. برخی گفتند چرا عمر در مورد عباس عموی پیامبر سخنی نگفت حال آن كه در سال رماده[7] «سال قحطی و خشكسالی» كه مردم برای نیایش به درگاه خداوند به صحرا رفتند عمر، عباس را به همراه داشت و دست به دعا برداشت و گفت خداوندا ما به واسطه ی عم فرستاده تو نزد تو تقرب می جوییم و او را شفیع تو قرار می دهیم، آبروی او را نگهدار كه برای استسقاء آمده است ما او را نزد تو آوردیم كه شفاعت ما را كند و ما از گناهان خود استغفار می كنیم.

عباس كه از هر دو چشم اشك می ریخت و ریش او می جنبید گفت:

خدایا تو شبان ما هستی، گله را گمراه و بی حامی و نگهبان مگذار تا شكسته و خسته و بی یار در گمراهی بماند. اینك كودكان استغاثه می كنند و پیران توسل می نمایند. ما را از رحمت خود دور مدار كه بیش از این تاب و توان نداریم.[8] .

حال چطور شد، عمر عموی پیامبر را در شوری دخالت نداد و او را صاحب رای نكرد، آیا عباس پیر شده و توان خود را از دست داده بود و داوطلب خلافت نبود. آیا عمر در خصوص خلافت بعد از خودش قبلا با مهاجرین و انصار مشورت كرده بود و در این موقع برحسب مشورتهای قبلی كه با آنها به عمل آورده بود اعضای شوری را تعیین كرد.

و انما الشوری للمهاجرین و الانصار[9] .

مردم در میان این گفتگوها و اظهار نظرها بودند كه علی از میان ازدحام عبور كرد تا این كه عباس به سویش آمد و گفت:

ای برادرزاده وصیت چه بوده است؟

علی گفت آن را به عهده ی افرادی گذاشت و به گمانش كه من یكی از آنان هستم، ولی من نتیجه كار را از هم اكنون می دانم.

كار به قریش واگذار شده است و آنها هم نمی خواهند كه خلافت در خاندان هاشم باشد. آری قریش پیوند خویشی مرا بریده و به اتفاق یكدیگر به دشمنی با من برخاستند.[10] .

[صفحه 158]

خدایا از تو خواهانم كه مرا بر قریش و بر آنان كه، آنها را یاری می دهند یاری فرمایی و پیروز گردانی.

زیرا آنها در حقی كه من از دیگران سزاوارتر بودم گفتند كه:

اگر خلافت از آن تو شود یادیگری آن را به دست آورد، هر دو را حق می دانیم.

و لا مساعد الا اهل بیتی[11] .


صفحه 154، 155، 156، 157، 158.








  1. اگر ابوعبیده زنده بود بی شك جانشین عمر می شد، حال چطور است كه عمر از سفارش پیامبر «ص» درباره ی علی «ع» مطلبی یاد نمی كند ولی امانتداری ابوعبیده را یادآوری می نماید!!؟ كه خود موضوعی قابل دقت است. اما برخی نوشتند كه عمر حضرت علی را به جانشینی خود اعلام كرد كه این مطلب قابل تامل است.
  2. شیخ عبدالله عاملی مصری مولف تاریخ الحسین می گوید كه عمر بی تردید علی بن ابیطالب را به جانشینی خود معین كرد ولی رجال صاحب نفوذ نگذاشتند. (اصول كافی 1:377).
  3. این پیشنهاد بیانگر نظریات و خواستهای مردم در جهتگیری كار خلافت بود.
  4. برخی نوشتند كه طرح شورای 6 نفری وسیله عبدالرحمن بن عوف به عمر ارائه و به او قبولانده شد و عمر در آخرین دقایق زندگی بر اثر خونریزی فراوان فكر خود را از دست داده بود طرح را امضاء كرد و عبدالرحمن قهرمان طرح اجرای آن را به دست گرفت اصول كافی ص 377 ج 1- این نظر قابل تامل و بررسی است.
  5. برخی نوشتند كه نظر عبدالله بن عمر قطعی خواهد بود- تاریخ سیاسی اسلام ص 284.
  6. تاریخ فخری ص 132 و 133.
  7. سال هجدهم هجرت.
  8. كامل ابن اثیر ص 400 و2:401.
  9. نهج البلاغه- ص 831 فیض الاسلام.
  10. از خطبه 171- نهج البلاغه.
  11. از خطبه 208- نهج البلاغه.